گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مقدمه چاپ دوم







خداي را سپاسگزارم که توانستم چاپ دوم"زنان قهرمان "را با تجدید نظر کامل و اصلاحات اساسی در دسترس علاقمندان قرار
دهم. در این چاپ از تذکراتی که اهل نظر و خوانندگان محترم داده اند، استفاده کامل بعمل آمد و اینک نگارنده با اطمینانی کامل
کتاب آموزنده"زنان قهرمان "را تقدیم خوانندگان فضیلت طلب و متدین می کند. اشکال اساسی چاپ اول کتاب مربوط به شرح
حال"امّ کلثوم "دختر شاه ولایت علی(ع) بود. نگارنده ضمن بررسی بیشتر به این نکته برخورد که مسأله ازدواج وي با خلیفه دوم
چندان روشن و قابل اعتماد نیست و عدّه اي از بزرگان دانش نیز با تردید و تامل به آن نگریسته اند. براي نمونه به نکته اي که
مرحوم مامقانی تذکر داه است در این چاپ اشاره کرده و گذشته ایم و از آنجا که هدف این کتاب تعقیب مطالبی است که
نمایشگر قهرمانیهاي زنان قهرمانی است که در تاریخ پرشکوه اسلام درخشیده اند و می توانند براي زنان مسلمان عصر ما سرمشق
باشند، ما نیز بهمین اشاره مختصر اکتفا کرده و بجاي مطالب چاپ قبل، مطالبی آوردیم که تامین کننده هدف فوق و براي زنان
مسلمان درسهاي آموزنده و پرمنفعت از مکتب دختر بلند اختر زهراء مرضیه(ع) باشد. امیدواریم هرچه زودتر جلد دوم"زنان
قهرمان "را در دسترس علاقه مندان قرار دهیم. حوزه علیمه قم شهریور ماه 1351 احمد بهشتی بنام خدا
قهرمان جوئی!
تردیدي نیست که تأثیر قهرمانان بزرگ، در زندگی انسان ها فراوان است. بشر سعی می کند همواره نمونه هایی برجسته، در
زندگی خود بجوید و اخلاق و رفتار خود را با آنها تطبیق دهد. این مسأله در زندگی جوانان بیشتر مصداق پیدا می کند. نسل جوان
در راه قهرمان جویی و تقلید از قهرمانان، کوشش هاي بسیاري دارد گاهی ممکن است جوانان بجاي قهرمانان اصلی، گرفتار
قهرمانان بدلی! شوند. ستارگان سینما و هنرپیشگان، که در فعالیت هاي هنري خود هیچگاه شخصیت واقعی خود را نشان نمی دهند
و همواره در نقش دیگران هنرنمائی می کنند، طبقه جوان را بیشتر شیفته و دلباخته خود می سازند. اینها و اشخاصی نظیر
آنها"قهرمانان بدلی "!هستند. این تأثیر، از دو جهت زیانبخش است: یکی اینکه این قهرمانان بدلی تا آنجا که سراغ داریم نمونه
هاي اخلاق و فضیلت انسانی نیستند و دیگر اینکه شخصیت واقعی خود را هم در موقع اجراي برنامه هاي هنري نشان نمی دهند. اگر
بخواهیم میل قهرمان جویی را در روحیه جوانان از کار بیندازیم، راهی بغلط پیموده ایم. درست مثل این است که بخواهیم میل بغذا
را در وجود آنها تعطیل کنیم. بهترین راه این است که: از این میل با پرورش صحیح آن استفاده اي بیشتر و کاملتر برگیریم. یقیناً اگر
براي ارضاي میل قهرمان جویی جوانان، غذاي سالم تهیه کنیم و در اختیار شان قرار دهیم، وظیفه خود را در قبال آنها بهتر انجام
صفحه 7 از 31
داده ایم داستان نویسی یکی از کارهایی است که می تواند پاسخگوي حس قهرمان جویی جوانان باشد، قهرمانان داستانها در روح
جوانان نفوذ فراوانی دارند. متأسفانه عناصر ناصالح بسیاري پیدا شده اند که دست بقلم برده و قهرمانان بدلی و ناصالح را در ضمن
داستانها بجوانان معرفی کرده و آنها را بطرف دره هاي بدبختی سوق داده اند. دلیل آنها براي توجیه این عمل این است که، اگر
نقطه هاي ضعف یک فرد را که موجب شکست و بدبختی او شده اند، مجسم کنیم، جوانان درس عبرتی می آموزند که خود را
بهمان آب و آتش نمی زنند. این دلیل کاملا صحیح است. اما بشرطی که آنچه ادعا می شود، عملی گردد و براي تجسم نقاط
ضعف، چندان جنبه هاي سکسی و شهوي و جنایی را نپرورانند که خواننده داستان احساس کند که اگر انسان در راه عشق و هوس
بدتر از این هم گرفتار شود، حق است و مانعی ندارد! اگر هدف این باشد که روح عبرت آموزي را در جوان بیدار کنیم و او را از
عواقب شوم کارهاي ناهنجار برحذر داریم، ناچاریم راه و رسم بهتري در پیش گیریم و صحنه هاي فساد را چنان تجسم نبخشیم که
هدف فداي وسیله شود! در این راه، نه تنها باید به پسران توجه شود. دختران و زنان جوان نیز روح حساس و لطیفی دارند و آماده
پذیرش هر گونه تلقین خوب یا بدي هستند. کتابی که از نظر خوانندگان می گذرد، بیشتر بهمین جنبه توجه دارد. قهرمانان
داستانهاي این کتاب ، شصت زن از زنان برجسته تاریخ اسلام و تاریخ شیعه هستند که هر یک به تنهایی یک دنیا پاکی و درستی و
عفت و انسانیت، با خود بهمراه دارند. این زنان بزرگ که از میان نخبه ترین زنان مسلمان برگزیده شده اند، برخی همچون فاطمه
زهرا بانوي اول اسلام و مادر و دخترانش در صدر قرار دارند و برخی در درجات و مراتب پائین تر. یقیناً در میان جنس زن در
تاریخ انسانیت، زنان بزرگ و نمونه، بسیار پیدا شده اند. شایسته است در اینباره تحقیقات و بررسی هاي بیشتري صورت گیرد و این
قهرمانان تاریخ، یک به یک، بدنیا و همه انسانها مخصوصاً بزنان و دختران جوان معرفی شوند؛ تا آنهایی که استعداد کسب
فضیلت و کمال دارند و زنانگی را تنها در دلربایی و طنازي و مدپرستی نمی شناسند، از اوصاف و کمالات برجسته آنها درس
بیاموزند و همنوعان خود را نمونه اي از فضیلت و انسانیت باشند. تذکر این نکته نیز لازم است که مأخذ و منبع اصلی این کتاب
کتابی است بنام"سطور مع نساء مؤمنات "تالیف"حسون ملارجی الدلفی "البته نه با آن تفصیل و شرح و بسط. نگارنده، با توجه به
اینکه داستانهاي حاضر را از کتاب مزبور الهام گرفته و خود را از این لحاظ مدیون مؤلف محترم آن کتاب می داند، ولی راهی
پیموده است که اگر گفته شود این کتاب ترجمه اي است از آن کتاب، شاید چندان مناسبتی نداشته باشد. این کتاب هم اقتباس
است و هم ترجمه و هم تلخیص و هم تفصیل از آن کتاب؛ البته هر کدام در مورد خاص. عمده مطلب این است که داستانهاي این
کتاب، بمنظور تامین هدف و منظوري است که در بالا ذکر شد. آذرماه 1350 قم احمد بهشتی
خدیجه
68 سال پیش از هجرت پیامبر اکرم اسلام به مدینه خدیجه، در خانواده اي بزرگ و بافضیلت متولد شد و با اخلاقی پسندیده،
پرورش یافت. از لحاظ دوراندیشی و عقل و پاکدامنی، در میان بستگان و فامیل خود، مقامی ارجمند و بی نظیر داشت. او داراي
سرمایه اي بود و گروهی از مردان براي او تجارت می کردند. کاروان تجارتی خدیجه، با همه کاروانهاي تجارتی قریش برابري می
کرد. اطلاع یافت که محمد(ص)، جوانی راستگو و امانتدار و خوشخوست و ابوطالب به او پیشنهاد کرده است که: براي تأمین
معاش و جبران تهیدستی عمو، بکاروان وي پیوند و با گرفتن سرمایه اي از وي به تجارت پردازد. خدیجه، کسی بدنبال محمد(ص)
فرستاد و به او پیشنهاد کرد که سرمایه اي از وي بگیرد و براي تجارت، رهسپار شام شود. پیامبر گرامی اسلام، این پیشنهاد را
پذیرفت و همراه غلام خدیجه"میسره "عازم شام شد. در آنجا کالاهاي خود را فروخت و هرچه می خواست خریداري کرد و بمکه
بازگشت. این اولین سفر تجارتی پیشواي بزرگ اسلام بود که سود فراوانی از آن بدست آمد. دفعه هاي بعد، خدیجه، سرمایه بیشتر
در اختیار حضرت قرار داد و سودهاي بیشتري نصیبش شد. میسره، هر بار که از سفر باز می گشت، از کرامات و فضائل محمد(ص)
صفحه 8 از 31
و سایه افکندن ابر بر سرش، شرح مفصلی باطلاع خدیجه می رسانید و او را شیفته پیامبر اسلام می کرد. سرانجام خدیجه تصمیم
گرفت با او ازدواج کند. کسی نزد حضرت فرستاد و چنین پیام داد: عموزاده، بخاطر نسبت خویشاوندي و بخاطر فضائل و
امانتداري و اخلاق نیکو و راستگوئیت، تمایل پیدا کرده ام که با تو ازدواج کنم. پیامبر خدا این موضوع را باطلاع عموها رسانید و
همراه گروهی از ایشان، در حالی که ابوطالب پیشاپیش آنها حرکت می کرد، بخانه عموي خدیجه، عمر بن اسد و بقولی خویلد
بن اسد رفتند. ابوطالب چنین گفت: ستایش خدا را که ما را از نسل ابراهیم خلیل و اسماعیل بوجود آورد و ما را در جوار خانه
کعبه و حرم امن خود قرار داد و در میان مردم بما شکوت و عزت بخشید و این سرزمین را براي ما مبارك کرد. منظور ما از این
دیدار، این است که برادرزاده من که جوانی تهیدست است، و از لحاظ فضیلت و مردمی بر تمام مردان قریش برتري دارد، خواهان
خدیجه است و خدیجه هم نسبت به او تمایل دارد. هر اندازه مهر بخواهید، از مال خودم میدهم. او در پیشگاه خدا، مقامی والا دارد
و آینده اي بس درخشان، در انتظار اوست. مراسم خواستگاري و عقدکنان به انجام رسید و خدیجه به مهر 20 عدد شتر، بهمسري
پیامبر خدا درآمد. در آن وقت، خدیجه چهل سال و پیامبر خدا 25 ساله بود. او نخستین همسر پیامبر گرامی اسلام است. تا خدیجه
در حیات بود، پیامبر خدا همسري اختیار نکرد. پیش از بعثت او به پیامبري، یک پسر بنام قاسم و سه دختر بنامهاي رقیه و ام کلثوم و
زینب، در خانه ایشان تولد یافتند. پس از بعثت نیز پسري بنام عبدالله که طیب و طاهر نیز خوانده شده است و فاطمه زهرا(ع) بدنیا
آمدند. خدیجه، نخستین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و حضرت محمد را از حمایتهاي بیدریغ و مؤثر خود
برخوردار گردانید. اگر مشرکین اشرافی مکه، او را می آزردندو سخنش را تکذیب می کردند، در محیط خانه، همسري با وفا و
مهربان داشت که بارغم را بر روحش تخفیف می بخشید و او را به ثبات قدم و پایداري و استقامت تشویق می کرد. عایشه می
گوید: نخستین اثر وحی، در خواب بر پیامبر اسلام، ظاهر گردید. رؤیاهاي پیامبر همچون سپیده صبح، روشنی بخش و پرشکوه بود.
بر اثر همین خوابها بود که به گوشه گیري متمایل شد و غار"حرا "را براي این منظور برگزید. مدتها در کنج غارحرا به سر برد و
خود را براي انجام یک مأموریت بزرگ و یک رسالت تاریخی و بی نظیر آماده کرد. در کنج غار، تنها همدمش خدا بود و در
کنج خانه، جز خدا، همدم و همرازي داشت که با خو می گرفت و اسرار قلبی خود را با او در میان می گذاشت. سرانجام، آن لحظه
حساس فرارسید. فرشته وحی نازل شد و گفت: بخوان. پاسخ داد: نمی توانم بخوانم. فرشته وحی، او را تحت فشار شدید قرار داد
و بار دیگر گفت: بخوان. پاسخ داد: من از خواندن عاجزم. بار دیگر او را فشاري سخت داد و گفت: بخوان گفت: نمی توانم
بخوانم. براي سومین بار او را فشاري سخت داد و گفت: اقراء باسم ربک الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقراء و ربک
الاکرم( 1). وقتی که بخانه برگشت، قلبش به شدت می طپید. در کنج خانه دراز کشید و گفت: مرا بپوشانید. مرا بپوشانید. او را
پوشانیدند. پس از استراحت و بازگشت به حال عادي، جریان را به اطلاع خدیجه رسانید و گفت: بر جان خودم ترسیدم! خدیجه
گفت: چنین نیست. خدا ترا خوار و ذلیل نمی کند. تو صله رحم می کنی و مردم بی نوا را مورد حمایت قرار می دهی و مهمانان را
گرامی می داري و همواره پشتیبان حق هستی. سپس همراه خدیجه، پیش پسرعم او، ورقه بن نوفل که مردي مسیحی بود و کتابهاي
عبري را خوانده و نوشته بود، رفتند. در آن وقت وي بینائی چشمان را از دست داده بود. خدیجه به او گفت: پسرعمو، سخن
برادرزاده ات را بشنو. ورقه گفت: پسر برادر، چه مشاهده می کنی؟ پیامبر خدا، آنچه را دیده بود، برایش تعریف کرد. ورقه
گفت: این همان ناموس اکبري است که بر موسی نازل شد. کاش من هم در حمایت تو سهمی داشتم. کاش هنگامی که این
مردم، ترا از مکه اخراج می کنند، زنده بودم! پیامبر خدا فرمود: آنها مرا اخراج می کنند؟! گفت: آري. هرگز کسی نظیر آنچه تو
آورده اي، نیاورده است. من اگر زنده بمانم، از یاري تو دریغ نخواهم کرد. سرانجام ورقه، در دوران فترت وحی، از دنیا رفت و
پیامبر خدا به اتفاق خدیجه، تا مدتی بطور سري نماز می خواندند. عفیف کندي می گوید: در دوران جاهلیت، براي خرید لباس و
عطر بمکه رفتم و بر عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. هنگام ظهر بود که دیدم جوانی بکعبه نزدیک شد و نگاهی بطرف آسمان
صفحه 9 از 31
افکند. آنگاه رو بکعبه، ایستاد. پس از لحظه اي تازه جوانی نیز به او پیوست و در سمت راست او ایستاد. بدنبال او زنی نیز به آنها
پیوست و پشت سر آنها جاي گرفت. جوان به رکوع رفت و آن دو نیز با او به رکوع رفتند. آنگاه راست شدند و همگی به سجده
رفتند. به عباس گفتم: کار عجیبی می نگرم! عباس گفت: کاري عجیب است! آن جوان را می شناسی! گفتم: نه گفت: او
برادرزاده ام محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است. آیا آن تازه جوان را می شناسی؟ گفتم: نه گفت این تازه جوان، علی بن
ابیطالب، پسر برادر دیگري من است. این زن را می شناسی؟ گفتم: نه. گفت: خدیجه، همسر برادرزاده من است. او بما می گوید
که خداوند آسمانها و زمین، او را فرمان داده است که بر این دین باشد. بر روي زمین، تنها همین سه نفر به این دین تازه ایمان
آورده اند. عفیف گوید: آرزو کردم که من هم چهارمین نفر باشم. پیامبر خدا بر خدیجه، احترام خاصی قائل بود و پیش از آنکه
وحی نازل شود، با خدیجه مخالفت نمی کرد. پس از مرگ خدیجه، همواره او را یاد می کرد تا آنجا که حسادت عایشه تحریک
شد و گفت: خداوند به جاي آن پیرزن، زن جوان و تازه سالی به تو داده است! پیامبر خدا از این سخن طوري در غضب شد که
عایشه پیش خود گفت: خدایا، اگر خشم پیامبر را فرو نشانی، هرگز خدیجه را بزشتی یاد نمی کنم. عایشه می گفت: نسبت به
هیچیک از همسران رسول خدا به اندازه خدیجه، دچار حسادت نشدم، با اینکه او را ندیده بودم. لکن پیامبر خدا همواره از او یاد
می کرد و هرگاه گوسفندي سر می برید، قسمتی از آن را در میان دوستان خدیجه، تقسیم می کرد. گاهی می گفتم: مثل اینکه
در دنیا جز خدیجه، هیچکس نبوده است. می فرمود: او در این دنیا بود و مرا از او فرزندي است. عایشه می گفت: هرگاه پیامبر
خدا از خارج می شد، خدیجه را یاد می کرد و به ستایش او می پرداخت. گفتم: مگر او پیرزنی بیشتر بوده است؟! خداوند بهتر از
او بتو عطا کرده است. طوري از سخنان من خشمگین شد که موي بر اندامش راست شد. سپس فرمود: نه، بخدا سوگند، بهتر از او
نصیبم نشده است. او هنگامی بمن ایمان آورد که تمام مردم کافر بودند و زمانی مرا تصدیق کرد که همگام مرا تکذیب می کردند
و در دورانی ثروت خود را در اختیار من گذاشت که دیگران مرا محروم کردند. هنگامی که زنان بمن توجهی نداشتند او بهمسري
من درآمد و خداوند از او بمن فرزندانی عطا کرد. عایشه می گوید: پیش خود تصمیم گرفتم که هرگز خدیجه را ببدي یاد نکنم.
او در راه نشر تعالیم اسلام، براي پیامبر خدا بمنزله دست راستی بود. سه سال پیش از هجرت، در مکه جان سپرد و سنش 65 سال
بود در لحظه مرگ، رسول خدا نزد او آمد و فرمود: آیا از مرگ، کراهت داري؟ مرگ، براي تو خیر است. هنگام دفن، پیامبر
وارد قبر شد و با دست مبارك، پیکر سرد و بیجان خدیجه را داخل گور کرد. مرگ او براي پیامبر، مصائب بزرگی دنبال داشت؛ اما
با صبر و رضا این مصائب طاقت فرسا را تحمل کرد. خدیجه زنی با کمال و متمول بود. بدلیل همین خردمندي بود که از پیامبر خدا
پیروي و مال خود را در راه تحکیم پایه هاي اسلام صرف کرد. او نخستین مسلمان و اولین نمازگزار است. از میان مردان، نخستین
کسی که ایمان آورد و با پیامبر نماز خواند، علی ابن ابیطالب بود. در این وقت، علی جوان نورسیده اي بود و آنی از پیامبر و
خدیجه دور نمیشد. سرانجام، دست مرگ در میان آنها جدائی انداخت و خدیجه را از آنها دور کرد. در همین مدت کوتاهی که
خدیجه با داماد آینده خود همراه بود. به او محبت می ورزید و به او اخلاص داشت. این محبت، در راه خدا بود و کسی که بخاطر
خدا، دیگري را دوست بدارد، خداوند به او پاداشی بزرگ می دهد.
ام سلمه
این بانوي بزرگ، دختر ابی امیه بن مغیره است. پدرش مردي دست و دل باز و بخششکار بود. مادرش عاتکه است که پدر و
نیاکانش همه از قهرمانان عرب شمرده می شدند. نخست بهمسري پسر عموي خود ابوسلمه، پسر عمه و برادر رضایی پیامبر خدا
درآمد. در جنگ احد، ابوسلمه، شربت شهادت نوشید. در لحظات آخر براي همسر خود دعائی خیر کرد و گفت: خدایا، پس از
من به ام سمله، همسري بهتر از من عطا کن، که او را نیاز ارد. پس از مرگ این شهید فداکار، ام سلمه گفت: کدام مرد، براي من
صفحه 10 از 31
بهتر از ابوسلمه است؟! سرانجام پیامبر خدا با او ازدواج کرد. ام سلمه را پیامبر خدا بعد از زینب دختر خزیمه، بهمسري خود
درآورد. پیش از آنکه پیامبر، از او خواستگاري کند، عمر و ابوبکر نیز از او خواستگاري کرده بودند؛ ولی ام سلمه، هر دو را جواب
رد داده بود. حاطب بن ابی بلتعه، از طرف پشواي گرامی اسلام، به خواستگاري ام سلمه رفت. توسط حاطب، به پیامبر خدا چنین
پیام داد: من پیرزنی هستم، تندخو داراي چند کودك یتیم! پیامبر خدا در جواب او چنین پیام فرستاد: اینکه گفته اي: مسن هستی،
من از تو مسن ترم و اینکه گفته اي: داراي چند کودك یتیم هستی، آنها تحت حمایت خدا و رسولش هستند و اینکه گفته اي:
تندخو هستی، از خدا می خواهم که این صفت را از تو دور گرداند. ام سلمه، با اثاثه بسیار ناچیز و ساده اي به ارزش ده درهم و
بقولی 40 درهم بخانه پیشواي اسلام رفت. او زنی صاحب راي و دوراندیش بود. در صلح حدیبیه، که پیشواي اسلام، براي عمره
مفرده، از ذوالحلیفه، احرام بسته بود، ام سلمه و ام عماره و ام منیع و ام عامر و مهاجرین و انصار و گروهی از مردم دیگر، ملتزم
رکاب بودند.تعداد این جمعیت یکهزار و پانصد نفر بودند که همگی به شمشیر مسلح بودند و هفتاد شتر براي قربانی همراه داشتند.
قریش سهل بن عمرو را با دو تن دیگر، خدمت پیامبر خدا فرستادند و تقاضا کردند که پیامبر و همراهان برگردند و وارد مکه
نشوند؛ تا عرب نگویند که آنها بزور داخل شده اند و این برنامه را به سالهاي بعد موکول کنند پیامبر خدا باحترام صلح و براي
اینکه خون کسی ریخته نشود، این پیشنهاد را پذیرفت؛ زیرا خیر مسلمانان در آن بود و داخل شدن در حرم خدا را بدون جنگ و
خونریزي امکان پذیر می کرد. مسلمانان از این جریان، سخت ناراحت شدند و هنگامی که پیامبر خدا به آنها دستور داد که سرها را
بتراشند و قربانی کنند، اطاعت نکردند، سه بار این دستور، از طرف رهبر بزرگ اسلام، تکرار شد و کسی از جاي خود برنخاست.
پیغمبر خدا با خشمی شدید، نزد ام سلمه رفت. پرسید: چرا خشمگین هستید؟! در آغاز پاسخی نداد. پس از چند لحظه، ماجرا را
تعریف کرد و فرمود: مسلمانان هلاك شدند! به آنها دستور دادم که سرها را بتراشند و قربانی کنند؛ ولی نافرمانی کردند! ام سلمه
بعرض رسانید: شما اصرار زیاد نکنید. تحمیل این صلح، براي آنها که در آرزوي فتح و پیروزي بوده اند، دشوار است. شما
برخیزید و بدون اینکه با احدي سخن بگویید، بیرون بروید و قربانی کنید و سر خود را بتراشید. پیامبر خدا به پیشنهاد ام سلمه، بیرون
رفت و شتر خود را قربانی کرد و سر تراشید. مسلمانان که این منظره را دیدند، برخاستند و بدستور پیامبر خدا عمل کردند. این
پیشنهاد، شاهدي است بر زیرکی و تدبیر ام سلمه. یک نمونه دیگر: هنگامی که عایشه، براي خونخواهی عثمان، می خواست رهسپار
بصره شود، نزد ام سلمه آمد تا از او مشورت کند و ضمناً اگر بتواند او را هم با خود ببرد. عایشه، ام سلمه را خوب می شناخت. او
می دانست که ام سلمه، شخصیتی گرانقدر و طرفدار علی و عظمت و کرامت او در پیشگاه خداست و تحت تأثیر هیچ خدعه و
سیاستی قرار نمی گیرد. مع الوصف، همه این واقعیتها را نادیده گرفت و براي مشورت نزد وي رفت. در آنجا عایشه، آغاز سخن
کرده، چنین گفت: دختر ابوامیه، تو از همسران پیامبر خدا، نخستین مهاجر و از همه بزرگتر هستی. پیامبر خدا، سهم ما را از خانه
تو تقسیم می کرد و براي ما می فرستاد و جبرئیل بیشتر، در خانه تو نازل می شد. ام سلمه گفت: منظور چست؟ عایشه گفت:
عبدالله بمن خبر داده است که مردم، عثمان را بتوبه واداشتند. پس از آنکه وي توبه کرد، در حالیکه روزه دار بود. او را بقتل
رسانیدند. من تصمیم دارم به اتفاق طلحه و زبیر به بصره روم. تو هم با ما بیا. شاید خداوند این مشکل را بدست ما حل کند. عایشه
و ام سلمه، از زمان پیامبر و قرب و منزلتی که علی پیش او داشت، خاطرات بسیاري داشتند. بارها دیده بودند که علی در کنار پیامبر
نشسته بود و دور از اصحاب، با یکدیگر گفتگو می کردند. پیامبر خدا علی را بیشتر ازهمه دوست می داشت و فضائل او را در میان
مردم انتشار می داد. ام سلمه، همه این خاطرات را بیاد عایشه آورد آنگاه درباره دلاوریها و مجاهدات علی بگفتگو پرداخت. مردي
که گردن هاي مشرکین را با ذوالفقار خود درو می کرد و اجساد آنها را در خون خود غوطه ور می ساخت و از مرگ، باك
نداشت. سپس عایشه را متوجه عظمت مقام علمی علی کرد و به او خاطر نشان ساخت که وي دریاي بی پایان دانش است و پیامبر
خدا درباره او فرموده است من شهر علمم و علیم در است! بعایشه یاد آوري کرد که عمر در تمام مشکلات، به علی مراجعه می
صفحه 11 از 31
کرد و می گفت: اگر علی نبود، عمر هلاك میشد! خدا کند مشکلی پیش نیاید که ابوالحسن براي حل آن حاضر نباشد! عایشه را
متوجه کرد که پیامبر خدا درباره علی می فرمود: علی در فن قضاوت از همه شما استادتر است. آري علی مظهر عدل تقوي، ورع و
زهد است و احدي در این صفات بپاي او نمی رسد. او دراه احقاق حق و برانداختن باطل و توجه مردم به خیر و نیکی و باز
گرداندن آنها از شهوات پست، همواره کوشاست. او در دامن پیامبر پرورش یافته و در خانه او بزرگ شده است. او انسان واقعی
است. آنگاه عایشه را بیاد رفتار وحسادتی که در زمان پیامبر نسبت به علی و فاطمه و فرزندانشان داشت، افکند. بدیهی است که
عایشه کوشش می کرد که با یک تردستی زنانه، م سلمه را از دوستی و تایید علی باز دارد و او را با خود همراه سازد. لکن ام
سلمه، با دلایلی روشن و قاطع، کوشش می کرد که عایشه را به اشتباه خود آگاه گرداند و او را از تصمیم خطرناکی که گرفته
است، باز دارد، سرانجام چنین گفت: من ام سلمه ام. تو دیروز مردم را علیه عثمان تحریک و او را بزشتی یاد می کردي و
لقب"نعثل "به او می دادي. تو قدر و منزلت علی را در پیشگاه پیامبر خدا می شناسی. می خواهی در اینباره برایت سخن گویم؟
عایشه گفت: آري. گفت: آن روزي که ما همه همراه پیامبر بودیم بخاطر داري که وقتی در نقطه اي فرود آمدیم، با علی خلوت
کرد و بگفتگو پرداختند، تو می خواستی به آنها اعتراض کنی و من ترا از اینکار نهی می کردم، سرانجام بحرف من گوش نکردي
و رفتی و اعتراض کردي: وقتی که بازگشتی، اشک از چشمانت جاري بود. پرسیدم: چه شده است؟! گفتی: به علی گفتم: از نه
روز، یک روز سهم من است پسر ابوطالب، چرا دست از سر من بر نمی داري؟! پیامبر خدا، در حالی که صورتش از غضب سرخ
شده بود؟ فرمود: برگرد. بخدا هر کس از بستگان من یا دیگران، با علی دشمن باشد، خارج از ایمان است! و من با ندامت و
شرمندگی بازگشتم. عایشه گفت: بله، بخاطر دارم. ام سلمه گفت: بازهم بخاطر تو می آورم. یک روز من و تو با پیامبر خدا
بودیم. تو سرش را شستشو می کردي و من غذایی می پختم. یک مرتبه، سربلند کرد و فرمود: کاش می دانستم کدامیک از شما آن
شتر سوراي خواهد بود که سگان حوأب بر او پارس می کنند! من سرم را بلند کردم و گفتم: از این کار، بخدا و پیامبرش پناه می
برم. آنگاه دست بر پشت تو زد و فرمود":حمیراء، نکند تو باشی "!بعد بمن گفت":دختر امیه، نکند تو باشی! من ترا از این واقعه
می ترسانم، "عایشه گفت: بخاطر دارم. ام سلمه گفت: باز هم بخاطرت بیاورم که در مسافرتی من و تو همراه پیامبر خدا بودیم.
علی مشغول تعمیر کفش و شستشوي لباس رسول خدا بود. تو در حضور پیامبر از ماجري تر بودي. گفتی: یا رسول الله، بعد از تو
چه کسی رهبر مردم خواهید بود؟ پاسخ داد: کسی که مشغول تعمیر کفش می باشد. ما فرود آمدیم؛ در حالی که جز علی کسی
نمی دیدیم. گفتی: یا رسول الله، جز علی کسی را نمی بینم. فرمود: همو جانشین من است. عایشه گفت: بخاطر دارم. ام سلمه، که
با این بیانات و استدلالات رسا، تمام راه ها را بر روي عایشه بسته و نیرنگ او را آشکار کرده بود، گفت: بنابراین، کجا میروي؟!
طبیعی است که عایشه، جوابی ندارد و در برابر ام سلمه، شکست خورده و از پاي درآمده است مع الوصف، مانند همهکسانی که
در مقام عجز از استدلال و جواب، سراغ بهانه هاي پوچ و بی اساس می روند، چنین گفت: می روم که میان مردم اصلاح کنم و از
خداوند امیدوارم که بمن پاداش دهد. ام سلمه گفت: خود دانی! ام سلمه، در راه منصرف کردن عایشه، از این تصمیم، حداکثر
کوشش هاي خود را بکار انداخت و آخرین تیري که در ترکش خود داشت، براي ترساندن عایشه از عواقب شوم کاري که می
خواست انجام دهد به کار برد. در نامه اي به او نوشت: تو در میان پیامبر خدا و امتش همچون سپري هستی و در پناه پرده حرمت
پیشواي بزرگ اسلام به سر می بري. مبادا از دستور قرآن کریم سر باز زنی و عهد خدا و پیامبر را زیر پاگذاري. یقین داشته باش که
کار دین بوسیله ما زنها اصلاح نمی شود. خوب است در خانه خود بنشینی و دست از این حادثه آفرینی برداري. عایشه در جواب او
نوشت: من خیلی خوب به پندها و اندرزهاي تو آگاهم. آنطور که تو فکر می کنی، صحیح نیست. من اگر قیام می کنم و خانه و
دیار را پشت سر می گذارم، بمنظور اصلاح میان مسلمانان است. همینکه ام سلمه احساس کرد که عایشه از تصمیم خود دست
بردار نیست، دست به اقدام دیگري زد. به مهاجرین و انصار چنین گفت: عثمان در برابر چشم شما کشته شد. طلحه و زبیر
صفحه 12 از 31
چنانکه دیدید علیه او مردم را شورانیدند و همینکه او را بکشتن دادند، با علی بیعت کردند. اکنون به بهانه خونخواهی عثمان می
خواهند قیام کنند و همسر پیامبر خدا را نیز با خود همراه کرده اند. پیامبر خدا با همه زنان خود یک عهد دارد و آن این است که از
خانه ها خارج نشون. اگر عایشه عهدي غیر از این دارد، بیرون بیاورد و به ما نشان دهد. مردم، از خدا بترسید. ما شما را به تقوي و
اتحاد، سفارش می کنیم. براي دومین بار یا سومین بار، به منظور نصحیت به عایشه و راهنمائی او بوسیله شخصی به او اینطور پیام
داد: تو را پند داد، نشنیدي. من عقیده ترا درباره عثمان، نیک می دانم. تو کسی هستی که اگر عثمان، جام آبی از تو می خواست،
از او دریغ می داشتی؛ ولی امروز بیاد مظلومیت او اشک تسماح می افشانی. منظورت این است که مردم را علیه کسی که بهترین
آنهاست، تحریک کنی. از خدا بترس و خود را گرفتار خشم او مگردان. عایشه جواب داد: در مورد عثمان، چاره اي جز
خونخواهی او نیست. در مورد علی، به او گفته ام که خلافت را به شوري واگذارد. اگر پیشنهاد مرا قبول نکند، با شمشیر بر
پیشانیش می زنم تا خداوند حکم کند. این پاسخ تند عایشه، ام سلمه را از سرنوشت مسلمانان سخت ناراحت کرد. اکنون براي
ارشاد و راهنمائی عایشه، تمام کوشش هاي خود را بکار انداخته؛ اما نتیجه اي نگرفته است. مع الوصف یک تیر دیگر هم در
ترکش داشت که براي دست آخر گذاشته بود. این تیر را هم سرانجام بکار برد و به او پیغام داد: من دیگر ترا پند نمی دهم. براي
منصرف کردن تو هر چه کوشش کردم نتیجه نگرفتم. بخدا می ترسم هلاك شوي. خداوند ترا نومید و پسر ابوطالب را یاري
خواهد کرد. طولی نخواهد کشید که به صحت گفتار من پی می بري! بدینترتیب، دو تن از زنان پیامبر، در دو مسیر کاملا متفاوت،
قدم نهادند. ام سلمه، بعد از این مذاکرات، نامه اي از مکه به این مضمون، براي علی(ع) نوشت: طلحه و زبیر و تابعان گمراه آنها،
می خواهند عایشه را به بصره ببرند. عبدالله بن عامر بن کریز نیز با آنهاست. ادعاي آنها این است که عثمان، مظلوم کشته شده است
و آنها بخونخواهی او برخاسته اند. خداوند به نیروي خود شر ایشان را برطرف خواهد کرد. اگر نه این بود که خداوند ما را از قیام و
جنگ نهی و به نشستن در خانه ها امر کرده، با تو قیام می کردم و دست از یاري تو بر نمی داشت. لکن پسرم عمر را به کمک تو
می فرستم. او را براه خیر راهنمائی کن. این جوان، بحضور علی آمد و مورد احترام و محبت او قرار گرفت و در همه نبردها ملتزم
رکاب علی بود. در روایت است که ام سلمه، پیش از واقعه حره، دنیا را بدرود گفت. * * * ام سلمه، ام المؤمنین، از زنان با معرفت
و صاحب نظر و از دوستان خالص علی(ع) بود. زیرا هنگامی که عایشه، او را دعوت کرد که بهمراه وي به بصره رود، تمام کوشش
هاي خود را در راه منصرف کردن او بکار برد و وظیفه امر بمعروف و نهی از منکر را بمرحله اجرا درآورد و براي عایشه با دلائل
قطعی ثابت کرد که علی بر راه حق و دشمنان او بر راه باطل هستند. سپس علی را از تصمیم او مطلع گردانید و اظهار تأسف کرد که
مأمور به قیام نیست و گرنه بیاري علی قیام می کرد. مع الوصف پسرش را بسوي علی فرستاد؛ تا او را یاري کند. او می دانست که
براي علی گرفتاریها و مصائب بزرگی پیش می آید و مردمی که بزبان ایمان آورده و بقلب ایمان ندارند، در راه اصلاحات
حکومت علی موانعی ایجاد خواهند کرد. او می دانست که علی دشمنان بسیاري دارد. مردم طماع و دنیا طلب، با علی سر دوستی
ندارند. لکن اهل آخرت، بر اثر اعمال خیر، هم رستگاري دنیا دارند و هم رستگاري آخرت.
فاطمه بنت